🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱

سنگر تخریب وجمعِ دوستان یادش بخیر
آن مناجات شب هم سنگران یادش بخیر

 شستشوی ظرف ها وسبقت رزمندگان  
نیمه شبها دور زچشم دیگران یادش بخیر

روز وشب ها در نورد ومهدیه باعارفان
جنگل اهواز ،سپنتا،پادگان یادش بخیر

زینبیه، نادری،چهارشیرواقوام عرب
آن پذیرائی های گرم و رایگان یادش بخیر

جاده اهواز واندیمشک وشوش دانیال
آن زیارت های پاک عاشقان یادش بخیر

شدمظفرکشورایران درفتح المبین
باتلاش وهمت دریادلان یادش بخیر

شهر خرمشهر،طریق کربلاوغرب آبادان
فتح شدبیت المقدس آن زمان یادش بخیر

دارخوین وروزهای گرم وشب های دراز
 قطب نما ویافتن ستارگان یادش بخیر

میمک وایلام وگیلان غرب وشهر دهلران
هم نشینی همره تخریب چیان یادش بخیر

شهر بوستان وذلیجان ،رمل هاوسابله اش
رفتن با لندکروزر شادمان یادش بخیر

نغمه های نیمه شب ازسوی بعضی همرهان
گریه های برزگرسوزدعای آن جوان یادش بخیر

فکه وچزابه وحمیدیه ، آزادگان
زاغه هایش بوده ایم ما پاسبان یادش بخیر

 آن سحر خیزان صبح  وزاهدان نیمه شب
 مهگلی،رازونیاز هرشب باقریان یادش بخیر

بانه وپنجوین وسیم خاردار ومین والمرا
قطعه های پیکر میرزائی مان یادش بخیر

کامیاران ومریوان ، قطع دست مرتضی
ندبه هاو گریه های دوستان یادش بخیر

یاد دهباشی خردمند قهری ورنجوری ها
قهرمانان دیارسیستان یادش بخیر

همرهی بامهدی ،حمدالله وببرازوآقای علی
بچه های رابر وبافت وبزنجان یادش بخیر

دشت عباس وجفیروسوره الواقعه
خالصی وخواندن قرآن مان یادش بخیر

خیبر وبدر وشهید اقبالی وهور العظیم
آن بلم هاونی ونیزارآن یادش بخیر

یادجعفرزاده ومکاریان انجم شعاع
آن شهیدان سرای جاودان یادش بخیر

رود اروند و شلمچه ،پشه وسنجاقک اش
کاشت مین درآن مکان یادش بخیر

کربلای پنج و سنگرهای شکل نعل اسب
بوی تیر وترکش خمپارگان یادش بخیر

یادآن کانال ومیدان های مین ویاوران
انفجارِ خرج گوددرآن مکان یادش بخیر

معبروخاکریزوسیم خاردار وتیرمستقیم
ذکرهای آن شبِ عالی کناردوستان یادش بخیر

 یادعباسی کنیم ،ده یادگاری ،حیدری
عاشقان خطه وشهر کریمان یادش بخیر

ماسک وبادگیر ،آتروپین وبوی سیب
سرفه هاوتاول ابدان مان یادش بخیر

 شهر آبادان وخرمشهرومسجد جامعش
خطبه های جمعه ورزمندگان یادش بخیر

 سددز کرخه ونخلستان اروندوشهیدان زیاد
نهر بلامه، مناجات شهیدعباسیان یادش بخیر

قایق وغواصی وشب های سرد وسوز آن
کربلای جبهه ووالفجرآن یادش بخیر

شهرمهران وقلاویزان ورود گاوی اش
کرده عرشی فرشیان درمعبران یادش بخیر

دل به عبدالله واسحق ومریدی داده ایم
بندری ها مفتخر از نامشان یادش بخیر

یاد معبر،سیم تله ومین های ضد تانک
 اژدرو فوگازو تخریب دژان یادش بخیر

ذکری از نام جلال ومهدی بی غم کنیم
همرهی باتوسن وآن سالکان یادش بخیر

یادبودحیرتی،شعبانی وطاهریان
رادمردانِ شمال واصفهان یادش بخیر

تپه وکوه وحلبچه بوی باروت وفشنگ
گاز خردل ،حمله های دشمنان یادش بخیر

 سال ها برحول یک محور همه جمع میشدیم
 اهل کرمان ،بندری ،سیستانیان، یادش بخیر

 جمله ابیاتی که احقروصف کرده دوستان
حاصل همراهی این یاوران یادش بخیر


موضوعات: بدون موضوع
   شنبه 15 مهر 13962 نظر »

آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :

شب اول قبر آیت‌‌الله شیخ مرتضی حائری برایش نماز لیلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است.

بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم .

چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!

پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن…

وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.

ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدن سیخ می‌کرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی کسی و غربت کردم
گفتم خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….

همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.

صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!

سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد.

هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند.

نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور !

نوری چشم نواز و آرامش بخش.

ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی ؟

من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند.

بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.

و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما 70 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 70 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود 69 بار دیگر هم خواهم آمد.


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 12 مهر 1396نظر دهید »

تا خون سرت رو، چشِ اسبت اومد
مسیرش رو گم کرد، به قلب سپاه زد
یه لشکر حرومی، پر از بغض و کینه
یه کوچه وا کردن، شبیه مدینه

یه عده با نیزه، یه لشکر با خنجر
یکی سمت پهلو،یکی سوی حنجر
علی بود و بغضِ، یه لشکر به حیدر
می گفت یاعلی میزدن چندبرابر

گرد و غبار وقتی نشست، بالا سرش رسیدم
سرم به هر سمتی می گشت، فقط علی می‌دیدم

می‌شینم رو زانو، دیگه جون ندارم
علی اکبرامو، پیش هم میذارم
چه‌جوری من از این، تنت سر درآرم
کجاتو ببوسم؟ کجاتو بیارم؟

رو دست جوونا، میری سمت خیمه
میام دنبالت با، کمک‌های عمه
به یاد شب دفن مادر میفتم
من اون شب دسِ زینبم رو گرفتم

کاش تو رو هم مخفیونه، تو دل شب می‌بردن
تا اقلا این جماعت، به گریه‌هام نخندن


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 5 مهر 1396نظر دهید »

💕 داستان کوتاه

دختری در چین زندگی می کرد که با جدیت درس نمی خواند .
وی اصلا نمی دانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد .
یک روزقبل از امتحانات مدرسه، دوستش به او خبر داد که به سوالات امتحانی دست یافته است . در حقیقت ، دختر می توانست برای شرکت در امتحان از همین ورقه استفاده کند .

دختر کلیه پاسخ های ورقه را که در دست داشت حفظ کرد .
با توجه به ضعف درسی وی گمان بر این بود که او در این امتحانات از نمره 100 فقط 30 نمره خواهد گرفت . اما او موفق شد در آزمون مدرسه نمره 98 بگیرد.

این مساله باعث شد که دانش آموزان دچار تردید شوند که مبادا دختر در امتحان تقلب کرده است .
با وجود این اتفاق معلم او را ستایش و تشویق و ابراز اطمینان کرد که وی از آن به بعد موفقیت های بیشتری به دست خواهد آورد .
دختر نیز که هیجان زده شده بود ، شروع به گریه کرد . او از سخنان معلم بینهایت خوشحال شده بود و دریافته بود که اگر خوب درس بخواند ، افتخارات بیشتری کسب خواهد کرد . از آن به بعد ، برای آنکه ثابت کند تلقب نکرده است و برای اینکه معلمش را نا امید نکند ، با جدیت درس می خواند و لذت درس خواندن را احساس می کرد. چند سال بعد ، او در یکی از دانشگاه های معروف پکن پذیرفته شد . در واقع بدون آن ورقه امتحان سرنوشت او این گونه تغییر نمی کرد و آینده خوبی در انتظار وی نبود . اما همان اتفاق فرصتی برایش فراهم آورد و مسیر زندگی وی را متحول کرد .

بعد از سالها ، دختر به مدرسه باز گشت و برای معلم خود حقیقت را فاش کرد .
معلم که دیگر سالمند شده بود ، گفت : عزیزم ، آن زمان می دانستم که تو تلقب کرده ای . زیرا توانایی های تو را می شناختم و می دانستم که تو نمی توانی نمره 98 بگیری . اما فکر کردم که امکان دارد تو با استفاده از این فرصت بیشتر کوشش کنی.

بدین سبب، تو را تشویق کردم و نسبت به تو اطمینان داشتم. آن دختر با شنیدن این سخنان به گریه افتاد. وی می دانست که در لحظه کلیدی حیات وی، معلم او را تشویق کرده و همین مساله راه زندگی وی را تغییر داده است.


موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 3 مهر 1396نظر دهید »

🔹لزوم برگزاری عزاداری به شیوه سنّتی و پرهیز از افراط و تفریط

اصل عزاداری با سخنرانی، ذکر مصیبت، گریه کردن، سینه زدن و آنچه عرف مردم به آن عزاداری می‌گویند، حتماً باید باشد، امّا افراط و تندی که همیشه بد بوده و در زمان ما بدتر است، باید نباشد.

در زمانی که دشمن به دنبال موقعیّت و سوژه برای کوبیدن و تمسخر تشیّع می‌گردد، نباید بهانه دست او داد. گاهی دیده می‌شود در سایت‌ها و خبرگزاری‌ها، به‌ خاطر رفتار برخی از جوانان در عزاداری‌ها، به شیعه توهین می‌کنند، لذا باید همگان مواظب باشند در عین اهتمام به عزاداری که رمز بقای تشیّع است، از انجام کارهایی که موجب وهن تشیّع است، بپرهیزند.در طول تاریخ، زحمات فراوانی کشیده شده تا تشیّع به دست ما برسد و ما باید مواظب باشیم با رفتار خود، به تشیّع ضربه نزنیم.


موضوعات: بدون موضوع
   یکشنبه 2 مهر 1396نظر دهید »

1 2 4 ...6 ...7 8

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو