« جملات گهر بار :حرف حساب »

اونقدَر هی، زبون دور لبهات نچرخون
اصغر من، با گریه دلم رو نسوزون
مادر الان بابات میره آب‌و بیاره
تا بیایید، دعا می‌کنم من براتون

واسه‌ت آب‌و میگیره بابات
دیگه خوب میشه زخم لب‌هات
بازم باز میشه پلک چشمات

میسپارمت من به خدا
مادر برو زودی بیا
منتظرت میمونم اینجا

سمت خیمه، بابات برمیگرده علی جون
واسه‌ی چی، پریشونه و مات و حیرون ؟
روی دستش، خوابیدی عبا روت کشیده
پس چرا هی میاد و میره سمت میدون؟

دشمن داره به چی میخنده؟
چرا بابا ناله‌ش بلنده؟
این قبرو برای کی کنده؟

بگو چطور شد اصغرم
دلشوره‌ی بدی دارم
سیراب شدی یا نه پسرم؟

پشت خیمه، به دنبال بچه‌ش میگرده
مادری که، تو قلبش پر از داغ و درده
هی تو گوشش، صدا گریه‌ی بچه میاد
باز دساشو، شبیه یه گهواره کرده

مادرجون پاشو آب آوردم
بی‌تو قطره‌ای هم نخوردم
یه چیزی بگو آخه مُردم

حالا که اصغرم خوابه
تو دست من ظرف آبه
میریزم آب‌و تو خرابه


موضوعات: بدون موضوع
   شنبه 1 مهر 1396


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو